--
11/24/2002
11/21/2002
"... در اين چند Ù‡Ù�ته اخير، مهمترين تمريني را كه يك دلقك بايد انجام دهد، يعني تمرين Øركات صورت را انجام نداده بودم. دلقكي كه اساسا با Øركات اعضاي صورتش بايد تماشاگر را جذب كند،‌ ميâ€�بايستي سعي كند دائما عضلات صورتش را تمرين دهد. قبلا هميشه پيش از شروع تمرين، مدتي روبروي آيينه ميâ€�ايستادم Ùˆ درØالي كه زبانم را از دهان خارج ميâ€�كردم، خودم را از نزديك نظاره ميâ€�كردم تا اØساس بيگانگي را از بين ببرم Ùˆ به خودم نزديكâ€�تر بشوم. بعدها دست از اين كار برداشتم Ùˆ بدون اينكه از عمل خاصي كمك بگيرم، Øدود نيم ساعت در روز به خودم ميâ€�نگريستم Ùˆ اين كار را آنقدر ادامه ميâ€�دادم كه Øضور خودم را از ياد ميâ€�بردم. Ùˆ از آنجا كه Øس خودستايي در من مرده است، بارها در زندگيâ€�ام نزديك بود كارم به جنون بكشد. بعد از انجام اين تمرينها خيلي راØت وجود خودم را Ù�راموش ميâ€�كردم Ùˆ ديگر، ‌آيينه را برميâ€�گرداندم. Ùˆ اگر در طول روز به شكلي تصادÙ�ÙŠ خودم را در آيينه ميâ€�ديدم، ÙˆØشت ميâ€�كردم: آن كسي كه در آيينه ميâ€�ديدم، مردي غريبه در Øمام Ùˆ يا در دستشويي منزل من بود. كسي كه نميâ€�دانستم آيا او موجودي جدي است يا مضØÙƒ. مردي با بيني دراز Ùˆ صورتي بسان ارواØ. Ùˆ آنوقت بود كه تا آنجا كه در توان داشتم با سرعت پيش "ماري" ميâ€�رÙ�تم تا خودم را در چشمان او نظاره كنم، تا از واقعيت وجود خويش مطمئن شوم.
.
از وقتي كه "او" مرا ترك كرده است ديگر قادر نيستم تمرين Øركات صورت را انجام دهم: از اين ميâ€�ترسم كه ديوانه شوم. هميشه وقتي از تمرين به خانه برميâ€�گشتم، پيش "ماري" خودم را آنقدر به او نزديك ميâ€�كردم تا خودم را در چشمانâ€�اش ببينم: در چشمان او كوچك Ùˆ تا اندازهâ€�اي غير قابل تشخيص ميâ€�شدم،‌ اما در عين Øال خودم را ميâ€�شناختم. من هماني هستم كه چند Ù„Øظه پيش، از ديدنش در آيينه ÙˆØشت كرده بودم. چگونه ميâ€�توانستم براي "تسونرر" ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡Ù… كه: من بدون "ماري" هرگز قادر نخواهم بود جلوي آيينه تمرين كنم."
-عقايد يك دلقك-
.
از وقتي كه "او" مرا ترك كرده است ديگر قادر نيستم تمرين Øركات صورت را انجام دهم: از اين ميâ€�ترسم كه ديوانه شوم. هميشه وقتي از تمرين به خانه برميâ€�گشتم، پيش "ماري" خودم را آنقدر به او نزديك ميâ€�كردم تا خودم را در چشمانâ€�اش ببينم: در چشمان او كوچك Ùˆ تا اندازهâ€�اي غير قابل تشخيص ميâ€�شدم،‌ اما در عين Øال خودم را ميâ€�شناختم. من هماني هستم كه چند Ù„Øظه پيش، از ديدنش در آيينه ÙˆØشت كرده بودم. چگونه ميâ€�توانستم براي "تسونرر" ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡Ù… كه: من بدون "ماري" هرگز قادر نخواهم بود جلوي آيينه تمرين كنم."
-عقايد يك دلقك-
11/17/2002
از همه پرسيدم، هيچکدامشان ليلا نيستند ، هيچکس ليلا نيست !
من هستم Ú©Ù‡ ليلا مي Ø¢Ù�رينم، ليلا کلمه است، تویی Ú©Ù‡ مجنون Ù…ÛŒ سازی. هيچ ليلايي وجود نداشته Ùˆ نخواهد داشت، همه شعر است Ùˆ شعر کلمه Ùˆ کلمه تنها Ù�ريب ØŒ ديروز هم Ú¯Ù�تم بس است هرچه Ù�ريب خورده ايم. قدم اول را Ù…ØÚ©Ù… Ú©Ù‡ بر نداري، خواسته نخواسته خواهي لغزيد، Ù�ردا دير است، باور Ú©Ù†. مي Ù�همم، چند روز است Ú©Ù‡ نمي Ù�همم Ú†Ù‡ مي گويي !!
...
من هستم Ú©Ù‡ ليلا مي Ø¢Ù�رينم، ليلا کلمه است، تویی Ú©Ù‡ مجنون Ù…ÛŒ سازی. هيچ ليلايي وجود نداشته Ùˆ نخواهد داشت، همه شعر است Ùˆ شعر کلمه Ùˆ کلمه تنها Ù�ريب ØŒ ديروز هم Ú¯Ù�تم بس است هرچه Ù�ريب خورده ايم. قدم اول را Ù…ØÚ©Ù… Ú©Ù‡ بر نداري، خواسته نخواسته خواهي لغزيد، Ù�ردا دير است، باور Ú©Ù†. مي Ù�همم، چند روز است Ú©Ù‡ نمي Ù�همم Ú†Ù‡ مي گويي !!
...
همكارم با نگاه بسيار ناÙ�ذي كه غرور ازش ميâ€�باريد داشت تعريÙ� ميâ€�كرد Ú©Ù‡ ديروز دانشگاه تهران بودم Ùˆ باز ديدمâ€�اش. ميâ€�دونستم بعد از مدتها بوده. در نظرم يك خصلت عجيب داره كه Ú¯Ù�تگو با اون رو برام جالب ميâ€�كنه: توâ€�امان عاشق Ùˆ رها. در بند Ùˆ آزاد. هر Ù„Øظه كه اراده ميâ€�كنه همهâ€�چيز رو مثل كتاب كهنهâ€�اي بسته Ùˆ برميâ€�داره. (كه البته همچين رÙ�تاري شايد از دید شخصي Ùˆ Ù�ردي جالب باشه، اما در رابطهâ€�ÙŠ كاري شديدا آزار دهنده است! ) يكبار از تنها چند مرتبهâ€�اي كه ازم خواست بنشينم تا برام ØرÙ� بزنه، بين سرو صداي همكارها كه Ú¯Ù¾ ميâ€�زدند هردو تنها ساكت مانده بوديم، Øدود 10 دقيقه Ùˆ بعد هم از يكديگر جدا شديم. Ùˆ چقدر راØت است همچين Ú¯Ù�تگوâ€�اي كه براي بيان مطلب Ù…Øتاج كلمه Ùˆ واژهâ€� نيستيم. Øتي به اثبات درستي يا واقعي بودن آن هم بي نيازيم. مگر نه اينكه آنها كه يكديگر را ميâ€�دانند ØرÙ�ÙŠ براي Ú¯Ù�تن ندارند؟ كه Ú†Ù‡ بگويند: تنها Øس مشتركيست كه بايد Ù�هميد. چقدر زيباست اگر چنين عشقي وجود داشت.
.
گ�ت: همانجا روي تكه كاغذي كه دستم بود،‌ اين غزل رو سرودم:
.
چهره Ùˆ Øالت آن ماه همان است كه بود -- × -- سايهâ€�ÙŠ روشن آن پلك همان است كه بود
چرخ ايام دگر باره همان سو چرخيد -- × -- راه گمگشته ما باز همان است كه بود
گ�ته�هاي خنك از ياد دلم ر�ت كه ر�ت -- × -- عادت زشت خيالات همان است كه بود
نور دانش به سرم گرچه عيان بود ولي -- × -- كور هر موعضه�ي عقل همان است كه بود
گ�رد او خندق هشدار مرا مي�لرزاند -- × -- خواهش خام، خدايا! همان است كه بود
توبه از جنس Ù‚Ø¯Ø Ø¨ÙˆØ¯ Ùˆ دو صد بار شكست -- × -- زاهد توبهâ€�شكن نيز همان است كه بود
اين Øماقتگر بدÙ�هم همان است كه هست -- × -- وآن پريچهرهâ€�ÙŠ عيار همان است كه بود!
-Ù…. Ø. ت.-
.
ميâ€�دونستم كه "او" Øتما مشتاق ديدن اين شعر بوده، ولي Ú¯Ù�ت دستش ندادم. Ùˆ گمون نكنم بهâ€�اش Ú¯Ù�ته باشه كه داره از ايران ميره!!
.
گ�ت: همانجا روي تكه كاغذي كه دستم بود،‌ اين غزل رو سرودم:
.
چهره Ùˆ Øالت آن ماه همان است كه بود -- × -- سايهâ€�ÙŠ روشن آن پلك همان است كه بود
چرخ ايام دگر باره همان سو چرخيد -- × -- راه گمگشته ما باز همان است كه بود
گ�ته�هاي خنك از ياد دلم ر�ت كه ر�ت -- × -- عادت زشت خيالات همان است كه بود
نور دانش به سرم گرچه عيان بود ولي -- × -- كور هر موعضه�ي عقل همان است كه بود
گ�رد او خندق هشدار مرا مي�لرزاند -- × -- خواهش خام، خدايا! همان است كه بود
توبه از جنس Ù‚Ø¯Ø Ø¨ÙˆØ¯ Ùˆ دو صد بار شكست -- × -- زاهد توبهâ€�شكن نيز همان است كه بود
اين Øماقتگر بدÙ�هم همان است كه هست -- × -- وآن پريچهرهâ€�ÙŠ عيار همان است كه بود!
-Ù…. Ø. ت.-
.
ميâ€�دونستم كه "او" Øتما مشتاق ديدن اين شعر بوده، ولي Ú¯Ù�ت دستش ندادم. Ùˆ گمون نكنم بهâ€�اش Ú¯Ù�ته باشه كه داره از ايران ميره!!
11/14/2002
امروز پنجâ€�شنبه است. الان كه دارم ميâ€�نويسم، متني زير اين خطوط هست كه يك Ù‡Ù�تهâ€�ÙŠ پيش نوشتم Ùˆ نخواستم اينجا بگذارم. يك روز پرتلاطم: از ØµØ¨Ø ÙƒÙ‡ با دردسر مشكل بليط در يزد شروع شد Ùˆ هنوز به ظهر نرسيده به خبر درگير شدن شديد يكي از نزديكان با خواست Ù†Ù�وذ يك شركت دولتي در سهام شركتش؛ خبر مرگ ناگهاني پدر Ùˆ دختر كوچولوي يك دوست خوانوادگي كه گهگاه شيرينكاريهاش نقل ما بود ختم شد. یعد از اون هم هنوز به معلق بودن چند كاري كه به سرâ€�انجام نرسیده بود Ù�كر ميâ€�كردم. Ù�رداي اون روز، رÙ�تن به خونهâ€�ÙŠ دوستم براي تسليت، سخت بود. ياد شيرينكاريهاي صبا كوچولو مياâ€�Ù�تادم...
روزها يكي يكي ميâ€�گذرند Ùˆ روند گذشت Øادثهâ€�ها كه بزرگي بعضي از اونها از تØمل انديشيدن دربارهâ€�اشون بيشتر است،‌ چنان سريع شده كه Ù�رصت تامل در اونها رو نداريم Ùˆ كم كم اين وقت-نداشتنها بخش بيشتري از زندگي ما رو پر كردهâ€�اند Ùˆ ديگه “تامل نكردنâ€� به “عادتâ€� تبديل شدهâ€� Ùˆ مثل يك ناظر خنثي به تماشاي Øوادث نشستهâ€�ايم. Ùˆ ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€�ديم خودمون رو با چند موضوعÙ� صرÙ�ا مشغول-كننده، درگير كنيم. وقتي به موضوعي برميâ€�خوريم كه با Ù�كردن دربارهâ€�اش، ياد این میاÙ�نیم Ú©Ù‡ شاید مسوليتی متوجه ما بشه از کنارش میگزریم. راهÙ� Ù�رار Ù�كري راØتي هم پيدا كرده، يك “برچسبâ€� روي اون ميâ€�زنيم تا با ديدنش، موضوع رو پشت پردهâ€�ÙŠ پيشداوريمون Ù�راموش كنيم. با Ú¯Ù�تن جملهâ€�هايي ازين قبيل: “اين هم مثل آن استâ€�.
گاهي اØساس ميâ€�كنم زندگی Ùˆ روابطش، تنها يك بازي است. ميگه: یه نوعی Ù…Ù�هومش رو قبول دارم. اما كلمهâ€�ÙŠ بازي مقداري معناي تØقيرâ€�آميز داره. ميâ€�Ú¯Ù…: منهم درست به همين دليل ميâ€�Ú¯Ù… بازي! Ù�كر ميâ€�كنم چقدر خوبه كه بتونيم Ù�كر خودمون رو از اين بازيها بيرون ببريم Ùˆ دنبال چيزي بگرديم كه شايد زير اين ماجراها Ú¯Ù… شده Ùˆ نميâ€�بينيم. Ú†Ù‡ چيزي كم است؟ سايبان آرامشي كه ما رو از متاثر شدن از گذر شديد Øوادث نجات بده، كجاست؟
.
ديشب Ú¯Ù„â€�Ø¢Ù�تابگردون رو دیدم. گلهاي Ø¢Ù�تابگردون شبها سرشون رو پايين ميâ€�اندازند، اما نميâ€�دونستم بعضيâ€�شون Øتي وقت تاريكي، وقتي خورشيد غروب كرده، هنوز سر-بلند دنبال اون ميâ€�گردند. مثل هميشه خارج از گذر Øوادث، سزشار از انرژي بود. بعضي شاد بودنها به نظر اØمقانهâ€�ميان. اونهايي كه از Ù�روكردن سر تو برÙ� بدست اومدن. اما بعضي ديگه، با هوشياري، به شادي ميâ€�رسند.
.
آن خوشي كز تو گريزد چه خوشي�است -- آن ص�ايي كه نماند چه ص�است
همه را كشتي نسيان كشتي� است -- همه را راه به درياي �ناست
ره آن پوي كه پيدايش ازوست -- ليك با اينهمه خود ناپيداست
-پروين-
روزها يكي يكي ميâ€�گذرند Ùˆ روند گذشت Øادثهâ€�ها كه بزرگي بعضي از اونها از تØمل انديشيدن دربارهâ€�اشون بيشتر است،‌ چنان سريع شده كه Ù�رصت تامل در اونها رو نداريم Ùˆ كم كم اين وقت-نداشتنها بخش بيشتري از زندگي ما رو پر كردهâ€�اند Ùˆ ديگه “تامل نكردنâ€� به “عادتâ€� تبديل شدهâ€� Ùˆ مثل يك ناظر خنثي به تماشاي Øوادث نشستهâ€�ايم. Ùˆ ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€�ديم خودمون رو با چند موضوعÙ� صرÙ�ا مشغول-كننده، درگير كنيم. وقتي به موضوعي برميâ€�خوريم كه با Ù�كردن دربارهâ€�اش، ياد این میاÙ�نیم Ú©Ù‡ شاید مسوليتی متوجه ما بشه از کنارش میگزریم. راهÙ� Ù�رار Ù�كري راØتي هم پيدا كرده، يك “برچسبâ€� روي اون ميâ€�زنيم تا با ديدنش، موضوع رو پشت پردهâ€�ÙŠ پيشداوريمون Ù�راموش كنيم. با Ú¯Ù�تن جملهâ€�هايي ازين قبيل: “اين هم مثل آن استâ€�.
گاهي اØساس ميâ€�كنم زندگی Ùˆ روابطش، تنها يك بازي است. ميگه: یه نوعی Ù…Ù�هومش رو قبول دارم. اما كلمهâ€�ÙŠ بازي مقداري معناي تØقيرâ€�آميز داره. ميâ€�Ú¯Ù…: منهم درست به همين دليل ميâ€�Ú¯Ù… بازي! Ù�كر ميâ€�كنم چقدر خوبه كه بتونيم Ù�كر خودمون رو از اين بازيها بيرون ببريم Ùˆ دنبال چيزي بگرديم كه شايد زير اين ماجراها Ú¯Ù… شده Ùˆ نميâ€�بينيم. Ú†Ù‡ چيزي كم است؟ سايبان آرامشي كه ما رو از متاثر شدن از گذر شديد Øوادث نجات بده، كجاست؟
.
ديشب Ú¯Ù„â€�Ø¢Ù�تابگردون رو دیدم. گلهاي Ø¢Ù�تابگردون شبها سرشون رو پايين ميâ€�اندازند، اما نميâ€�دونستم بعضيâ€�شون Øتي وقت تاريكي، وقتي خورشيد غروب كرده، هنوز سر-بلند دنبال اون ميâ€�گردند. مثل هميشه خارج از گذر Øوادث، سزشار از انرژي بود. بعضي شاد بودنها به نظر اØمقانهâ€�ميان. اونهايي كه از Ù�روكردن سر تو برÙ� بدست اومدن. اما بعضي ديگه، با هوشياري، به شادي ميâ€�رسند.
.
آن خوشي كز تو گريزد چه خوشي�است -- آن ص�ايي كه نماند چه ص�است
همه را كشتي نسيان كشتي� است -- همه را راه به درياي �ناست
ره آن پوي كه پيدايش ازوست -- ليك با اينهمه خود ناپيداست
-پروين-
11/12/2002
یک شب دلگیر Ú©Ù‡ بایستی خودم رو شاد نشون میدادم. یک ØµØ¨Ø Ø¯Ù„Ú¯ÛŒØ±. چهره گرÙ�ته خورشید هم از پشت دود زردÙ� آلودگی درخشندگی نداشت. بدون اینکه چشمانم آزار ببینند خیره شده یودم.اما میگن نگاهش Ú©Ù‡ Ú©Ù†ÛŒ چشمانت رو میسوزند....
.
.
خب! Ú¯Ù�تم Ø¢Ù�تاب هم گرÙ�ته بود. اما عصر باران بارید Ùˆ Ú†Ù‡ خوب. یادم آورد: آری! زیر باران هم راهیست. به پاس این بارون Ú©Ù‡ باید زیر اون رÙ�ت، ادامه ÛŒ مطلب بالا رو ØØ°Ù� کردم.
یاد اولین باران سال پیش بخیر. یاد آن کوچه بخیر. یاد ...
.
.
خب! Ú¯Ù�تم Ø¢Ù�تاب هم گرÙ�ته بود. اما عصر باران بارید Ùˆ Ú†Ù‡ خوب. یادم آورد: آری! زیر باران هم راهیست. به پاس این بارون Ú©Ù‡ باید زیر اون رÙ�ت، ادامه ÛŒ مطلب بالا رو ØØ°Ù� کردم.
یاد اولین باران سال پیش بخیر. یاد آن کوچه بخیر. یاد ...
11/11/2002
جامیست که عقل آ�رین می زندش
صد بوسه ی مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر...
. چندین جام لطی� می سازد و باز...
. بر زمین میزندش.
- ما ماندیم و... نگاه.
صد بوسه ی مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر...
. چندین جام لطی� می سازد و باز...
. بر زمین میزندش.
- ما ماندیم و... نگاه.
11/07/2002
... راهروي ورودي تاريك بود. در كيÙ�Ù… دنبال كبريت گشتم. ميان سيگارهاي له شده Ùˆ تكه كاغذ Ùˆ پول خرد بالاخره قوطي كبريت را پيدا كردم Ùˆ چوب كبريتي آتش زدم، بر خودم لرزيدم: سمت راست، در درگاهي تاريك، كسي ايستاده بود، كسي كه Øركت نميâ€�كرد. سعي كردم صدايي مثل آي از خودم درآورم اما از ترس صدايم درنميâ€�آمد Ùˆ ضربان شديد قلبم داشت Ø®Ù�Ù‡â€�ام ميâ€�كرد. هيكل در تاريكي بي Øركت بود Ùˆ چيزي شبيه عصا در دست داشت. چوب كبريت سوخته را دور انداختم Ùˆ كبريت ديگري روشن كردم Ùˆ Øتي پس از آنكه Ù�هميدم آن هيكل يك مجسمه است ضربان قلبم آرام نگرÙ�ت. قدمي به جلو برداشتم. در نور ضعيÙ�ØŒ مجسمهâ€�â€�ÙŠ سنگي Ù�رشتهâ€�اي زيبا را با گيسوان مواج ديدم كه در دستâ€�اش زنبقي داشت. تا جايي كه تقريبا چانهâ€�ام سينهâ€�ÙŠ مجسمه را لمس ميâ€�كرد به جلو خم شدم. براي مدتي چهرهâ€�ÙŠ Ù�رشته را برانداز كردم. صورت Ùˆ موهايش را قشر ضعيÙ�ÙŠ از غبار پوشانده بود Ùˆ در Ù�رورÙ�تگي چشمهاي نابينايش لكهâ€�هاي سياهرنگي وجود داشت. آهسته آنرا Ù�وت كردم Ùˆ تمام صورت بيضي شكل لطيÙ�Ø´ را از گرد Ùˆ غبار زدودم Ùˆ ...
ناگهان درياÙ�تم كه لبخندش ناشي از گرد روي صورتش بود Ùˆ جذابيت چهرهâ€�ÙŠ خندانش هم با زدودن غبار از بين رÙ�ت. با اينهمه به Ù�وت كردن ادامه دادم، گيسوان انبوهâ€�ØŒ سينه Ùˆ لباس چيندارش را تميز كردم Ùˆ با Ù�وتهاي Ù…Øتاطانه زنبق را هم پاك كردم. خوشØاليم به موازات بارز شدن رنگهاي تند از بين ميâ€�رÙ�ت. رنگهاي تندي كه صنايع در خدمت عشقâ€�هاي مصنوعي توليد ميâ€�كردند... شعله كوچك كه خاموش شد كبريت ديگري روشن كردم Ùˆ اينبار Øقيقتا به خودم لرزيدم، واقعا كسي به طرÙ�Ù… ميâ€�آمد. Ù„Øظهâ€�اي شعله كبريت داشت خاموش ميâ€�شد اندكي پرنورتر شد. چهرهâ€�ÙŠ گرد Ùˆ چشمان مهربان كشيش را ديدم كه به من خيره شده بود. در تاريكي دستهاي آرامشبخشش را با ترس Ù�شردم: ... "ميâ€�خواهم اعتراÙ� كنم"
...
-Ùˆ Øتي يك كلمه هم Ù†Ú¯Ù�ت، هاينريش بÙ�Ù„-
ناگهان درياÙ�تم كه لبخندش ناشي از گرد روي صورتش بود Ùˆ جذابيت چهرهâ€�ÙŠ خندانش هم با زدودن غبار از بين رÙ�ت. با اينهمه به Ù�وت كردن ادامه دادم، گيسوان انبوهâ€�ØŒ سينه Ùˆ لباس چيندارش را تميز كردم Ùˆ با Ù�وتهاي Ù…Øتاطانه زنبق را هم پاك كردم. خوشØاليم به موازات بارز شدن رنگهاي تند از بين ميâ€�رÙ�ت. رنگهاي تندي كه صنايع در خدمت عشقâ€�هاي مصنوعي توليد ميâ€�كردند... شعله كوچك كه خاموش شد كبريت ديگري روشن كردم Ùˆ اينبار Øقيقتا به خودم لرزيدم، واقعا كسي به طرÙ�Ù… ميâ€�آمد. Ù„Øظهâ€�اي شعله كبريت داشت خاموش ميâ€�شد اندكي پرنورتر شد. چهرهâ€�ÙŠ گرد Ùˆ چشمان مهربان كشيش را ديدم كه به من خيره شده بود. در تاريكي دستهاي آرامشبخشش را با ترس Ù�شردم: ... "ميâ€�خواهم اعتراÙ� كنم"
...
-Ùˆ Øتي يك كلمه هم Ù†Ú¯Ù�ت، هاينريش بÙ�Ù„-
با يكديگر زندگي مي�كنيم
همديگر را نوازش مي�كنيم
با يكديگر گ�تگو مي�كنيم
در نهايت مي��هميم،
دنيا، جاي تنهايي ماست
.
از همديگر تن�ر داريم
همديگر را ناراØت ميâ€�كنيم
به هم علاقه�مند مي�شويم
اما در نهايت مي��هميم:
كاملا تنها هستيم
- ترانه Ù�رانسوي، (يه يادگاري كوچك از دوست خوبم Ù…Øسن ) -
همديگر را نوازش مي�كنيم
با يكديگر گ�تگو مي�كنيم
در نهايت مي��هميم،
دنيا، جاي تنهايي ماست
.
از همديگر تن�ر داريم
همديگر را ناراØت ميâ€�كنيم
به هم علاقه�مند مي�شويم
اما در نهايت مي��هميم:
كاملا تنها هستيم
- ترانه Ù�رانسوي، (يه يادگاري كوچك از دوست خوبم Ù…Øسن ) -
چه بارانيست بيرون اين اتاق. باران؟ ابرهاي عالم در دلم مي�گريستند. كسي نمي دانست. كسي نميداند.
كسي Ú†Ù‡ ميâ€�داند در زير گامهاي اين تقدير كور زميني، Ú†Ù‡ چيزها كه قرباني نشده است. Ú†Ù‡ تب مانوس آشنايي. Ú†Ù‡ بگويم؟ اصلا Ú†Ù‡ بايد بگويم؟ Ú¯Ù�تن؟! كلمه به كلمه تا كي از اين كوه بلندي كه تا قلب آسمان بالا رÙ�ته برگيرم تا اندكي سبك شود. نه، نميâ€�توان، نميâ€�توانم. طاقت اينكه جملهâ€�اي را كه آغاز ميâ€�كنم به سر برم ندارم. واااي Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ سنگينâ€�اند Ùˆ طولانيâ€�اند اين جملهâ€�ها. هر كدام را كه آغاز ميâ€�كنم گويي سياهچالهâ€�اي وجودم را Ù�را ميâ€�گيرد كه صدايم را Ù�رو ميبرد. برق نگاهم را تا چشمانم را ببندم. Ú†Ù‡ ميâ€�داني كه تا كجا خستهâ€�ام. يك گام نميâ€�توانم برداشت. Ú†Ù‡ ميداني اي Ø±ÙˆØ Ú¯Ø±Ù�تار. Ú†Ù‡ ميدانيد اي كبوترهاي تشنه كه در سراب روزهاي خلوت Ùˆ خشك Ú†Ù‡â€�ها كشيدهâ€�ام. Ú†Ù‡ بگويم؟ Ú†Ù‡ راØت Ùˆ خوب است ØرÙ� زدن ÙˆØشيâ€�ها، بچهâ€�ها. جمله ندارند، كلمه ØرÙ� ميزنند؛ يك صوت، يك هجا، يك اشاره. Ú†Ù‡ دشوار Ùˆ طاقتâ€�Ù�رساست كشيدن بار مبتدا Ùˆ خبر Ùˆ Ù�عل Ùˆ Ù�اعل Ùˆ آن همه بار Ùˆ بنهâ€�هاي ضميمهâ€�اش، آنهم براي Ú¯Ù�تن يك ØرÙ�... آه، تنها يك ØرÙ�. Øالا ميÙ�همم كه ناله چيست. آه چيست. اين جملهâ€�هاي سنگين Ùˆ صÙ�هاي طولاني عباراتند كه چنين درهم Ù�شردهâ€�اند. دلم ميâ€�خواهد بنالم. جملهâ€�سازي را دبگر قادر نيستم. اما نه. ديگر ناليدن بس است. ميخواهم Ù�رياد كنم. اگر نتوانستم سكوت ميâ€�كنم. خاموش مردن بهتر از ناليدن است. اكنون رسيدهâ€�ام به كنارهâ€�ÙŠ دريايي بيâ€�انتها:‌ دريايي از آن الهامهاي پاك اهورايي كه در اين روزهاي سكوت جاهلي، آبشخور هيچ اØساسي نبوده است.
.
خوشا پر كشيدن، خوشا رهايي
خوشا اگر نه زيستن،
- مردن به رهايي
كسي Ú†Ù‡ ميâ€�داند در زير گامهاي اين تقدير كور زميني، Ú†Ù‡ چيزها كه قرباني نشده است. Ú†Ù‡ تب مانوس آشنايي. Ú†Ù‡ بگويم؟ اصلا Ú†Ù‡ بايد بگويم؟ Ú¯Ù�تن؟! كلمه به كلمه تا كي از اين كوه بلندي كه تا قلب آسمان بالا رÙ�ته برگيرم تا اندكي سبك شود. نه، نميâ€�توان، نميâ€�توانم. طاقت اينكه جملهâ€�اي را كه آغاز ميâ€�كنم به سر برم ندارم. واااي Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ سنگينâ€�اند Ùˆ طولانيâ€�اند اين جملهâ€�ها. هر كدام را كه آغاز ميâ€�كنم گويي سياهچالهâ€�اي وجودم را Ù�را ميâ€�گيرد كه صدايم را Ù�رو ميبرد. برق نگاهم را تا چشمانم را ببندم. Ú†Ù‡ ميâ€�داني كه تا كجا خستهâ€�ام. يك گام نميâ€�توانم برداشت. Ú†Ù‡ ميداني اي Ø±ÙˆØ Ú¯Ø±Ù�تار. Ú†Ù‡ ميدانيد اي كبوترهاي تشنه كه در سراب روزهاي خلوت Ùˆ خشك Ú†Ù‡â€�ها كشيدهâ€�ام. Ú†Ù‡ بگويم؟ Ú†Ù‡ راØت Ùˆ خوب است ØرÙ� زدن ÙˆØشيâ€�ها، بچهâ€�ها. جمله ندارند، كلمه ØرÙ� ميزنند؛ يك صوت، يك هجا، يك اشاره. Ú†Ù‡ دشوار Ùˆ طاقتâ€�Ù�رساست كشيدن بار مبتدا Ùˆ خبر Ùˆ Ù�عل Ùˆ Ù�اعل Ùˆ آن همه بار Ùˆ بنهâ€�هاي ضميمهâ€�اش، آنهم براي Ú¯Ù�تن يك ØرÙ�... آه، تنها يك ØرÙ�. Øالا ميÙ�همم كه ناله چيست. آه چيست. اين جملهâ€�هاي سنگين Ùˆ صÙ�هاي طولاني عباراتند كه چنين درهم Ù�شردهâ€�اند. دلم ميâ€�خواهد بنالم. جملهâ€�سازي را دبگر قادر نيستم. اما نه. ديگر ناليدن بس است. ميخواهم Ù�رياد كنم. اگر نتوانستم سكوت ميâ€�كنم. خاموش مردن بهتر از ناليدن است. اكنون رسيدهâ€�ام به كنارهâ€�ÙŠ دريايي بيâ€�انتها:‌ دريايي از آن الهامهاي پاك اهورايي كه در اين روزهاي سكوت جاهلي، آبشخور هيچ اØساسي نبوده است.
.
خوشا پر كشيدن، خوشا رهايي
خوشا اگر نه زيستن،
- مردن به رهايي
هرچه مي�نويسم پنداري دلم خوش نيست و بيشتر آنچه در اين روزها مي�نويسم همه از آن است كه يقين ندانم نوشتنش بهتر است از نا�نوشتن�اش.
اي دوست، نه هرچه درست Ùˆ صواب بود، روا بود كه بگويند... Ùˆ نبايد خود را در بØري اÙ�كنم كه ساØلش پديد نبود، Ùˆ نويسم بي "خود" كه چون به "خود" آيم بر آن پشيمان شوم Ùˆ رنجور...
چون در اØوال عاشقان نويسم، نشايد؛
چون در اØوال عاقلان نويسم هم نشايد؛
و هرچه نويسم هم نشايد؛
و اگر هيچ ننويسم هم نشايد؛
و اگر گويم نشايد؛
و اگر خاموش گردم هم نشايد...
-رساله�ي عشق، عين�القضات-
اي دوست، نه هرچه درست Ùˆ صواب بود، روا بود كه بگويند... Ùˆ نبايد خود را در بØري اÙ�كنم كه ساØلش پديد نبود، Ùˆ نويسم بي "خود" كه چون به "خود" آيم بر آن پشيمان شوم Ùˆ رنجور...
چون در اØوال عاشقان نويسم، نشايد؛
چون در اØوال عاقلان نويسم هم نشايد؛
و هرچه نويسم هم نشايد؛
و اگر هيچ ننويسم هم نشايد؛
و اگر گويم نشايد؛
و اگر خاموش گردم هم نشايد...
-رساله�ي عشق، عين�القضات-