اواخر Ù‡Ù�تهâ€�ÙŠ پيش تصميم گرÙ�تم يك سري به خونه بزنم Ùˆ برم دزÙ�ول. دوست داشتم الان كه نگاهم تغيير كرده، بعضي چيزها رو دوباره ببينم. خيلي وقت پيش كه تصميم گرÙ�تم از شهرم بيرون بيام، تقريبا هيچ اØساسي نسبت بهâ€�اش نداشتم. نه به خصوصياتش، نه به آدمها Ùˆ آشنايانش. تا همين اواخر هم تقريبا دلم براي كسي تنگ نميâ€�شد Ùˆ برام كلماتي مانند "زادگاه" يا "همشهري" معناي خاصي نداشت. يا به عبارتي باعث بوجود آمدن پيشÙ�رض خاصي دربارهâ€�ÙŠ كسي نميشد. باورم اين بود كه نزديكانم رو تنها از روي نوع باورها Ùˆ آرزوهاشون انتخاب كنم. طبعا اين طرز Ù�كر باعث ميشد كه اØساس دلتنگي كمي نسبت به گذشتهâ€�ام، شهر Ùˆ يا Øتي خانوادهâ€�ام بكنم. مقداري از توجه رو هم كه مونده بود، بيشتر به خاطر توجه به اØساس نزديكانم بود Ùˆ اينكه منهم در برابرشون مسوليتي دارم Ùˆ ازم انتظاراتي دارند.
اما اين چند وقت كه كمتر شد كه يكجا بند بشم، Ùˆ ديگه اينكه با گذشت زماني نسبتا طولاني از Ù†Øوهâ€�ÙŠ انتخاب روابطم، نتيجهâ€�هاي اون خودش رو داشت نشون ميâ€�داد. كمكم اØساس كردم كه چيزي كم است. ديدم كه انگار "رنگ" اونچه رو كه ترك كردم با چيزي كه الان به دست آوردهâ€�Ù… Ù�رق داره. بØØ« خوب Ùˆ بد نيست، انگار كه اصالتي كه بايستي ميâ€�بود، نيست. يا اگر هست قانعم نميكنه.
اينطور بود كه دلم براي خانه تنگ شد. دوست داشتم برم Ùˆ باز ببينم آشنايانش رو Ùˆ Øتي غريبهâ€�ها رو كه انگار آشنا به نظر ميâ€�اومدند. براي خودم جالب بود كه انگار در Ùˆ ديوار Ùˆ سنگÙ�رش رودخانه زيبايش هم اØساسي خاموش رو بيان ميâ€�كرد Ùˆ آشنا بود. ( به نظرم قانعâ€�تر شدهâ€�ام! مني كه نگاهم به دنبال نگاه آشنا ميâ€�گشت، اونرو در موجودات بيâ€�جانÙ� سنگ Ùˆ آب، بيشتر ديدم! )
.
“...اي خانهâ€�ÙŠ من. ديري ÙˆØشيâ€�صÙ�ت در غربتهاي ÙˆØشي زيستهâ€�ام تا با چشمان گريان به سوي تو به خانه باز نيايم. اكنون با انگشتت مرا تهديد كن چنان كه مادران ميâ€�كنند؛ اكنون به رويم بخند چنان كه مادران ميâ€�خندند؛ ‌اكنون تنها بگو: «كه بود آن كه روزي چون تندباد از پيشم تند گريخت؟»
باري! اينجا من در خانه Ùˆ خانگاه خويشتنâ€�ام؛ اينجا همهâ€�چيز را بر زبان ميâ€�توانم آورد. اينجا هيچ چيز از اØساسهاي نهÙ�ته Ùˆ سرسخت، شرمنده نيست...â€�
-نيچه-