4/10/2003

بدين بار، به يكباره ز زنجير بجستم - - × - - ازين بند و ازين دام زبون�گير بجستم
�لك پير دوتايي، پر از سحر و دغايي - - × - - به اقبال جوان تو ازين دام بجستم
شب و روز دويدم، ز شب و روز بريدم - - × - - وزين چرخ بپرسيد كه چون تير بجستم
ز تاخير بود آ�ت و تعجيل ز شيطان - - × - - ز تعجيل دلم رست و ز تاخير بجستم
ز خون بود غذا اول و آخر شد شير - - × - - چو دندان خرد ر‘ست ار آن شير بجستم
پي نان بدويدو يكي چند به تزوير - - × - - خدا داد غذايي كه ز تزوير بجستم
خمش باش خمش باش به ت�صيل مگو بيش! - - × - - ز ت�سير بگويم كه ز ت�� سير بجستم

-مولوي- با اندكي تغيير

4/06/2003

...
كسي نيست،
بيا زندگي را بدزديم، آن وقت
ميان دو ديدار قسمت كنيم.
بيا باهم از حالت سنگ چيزي ب�هميم.
بيا زودتر چيزها را ببينيم.
.
- ببين: عقربك�هاي �واره در ساعت حوض،‌زمان را به گردي بدل مي�كند -
.
بيا آب شو مثل يك واژه در سطر خاموشي�ام.
بيا... ذوب كن در ك� دست من جرم نوراني عشق را


-سهراب