2/26/2003

نقشي پيدا، آيينه كجا؟ اين لبخند، لب�ها كو؟ موج آمد، دريا كو؟
مي�بويم، بو آمد. از هر سو، هاي آمد، هو آمد. من ر�تم،
�او“ آمد، �او“ آمد...

-سهراب-

2/13/2003

نميدانم دلشوره�ي چيستي� آشناي تو�ام يا بيتاب سنگيني نگاهت،
چشمهايت، ديده بگشا...

...Her love rains down on me easy as the breeze

2/12/2003

عيدتون مبارك :)
.
“...و اكنون تويي كه به م�نا رسيده�اي، ابراهيم�وار بايد قرباني�ات را آورده باشي. بايد از هم�آغاز، اسماعيلت را براي ذبح در م�نا انتخاب كرده باشي! اسماعيل تو كيست؟ چيست؟?
نيازي نيست كه كسي بداند، بايد خود بداني و خدا. اسماعيل تو ممكن است �رزندت نباشد. عشقت شغلت، شهرتت، شهوتت، موقعيتت، مقامت... من نمي�دانم. هر چه در چشم تو جاي اسماعيل را در چشم ابراهيم دارد. هرچه تو را در انجام مسووليت در كار براي حقيقت، سد شده است، بند آزاديت شده است. پيوند لذتي شده است كه تو را به ماندن با خويش �را مي�خواند. همچون غل به زمين� استوارت بسته است. نمي�گذاردت بروي. همان كه با ابليس هم�داستان مي�شود تا نگه�اش داري. همان كه گوشَت را در برابر پيام حق، كر مي�كند و �هم دل�ات را تار و چركين. همان كه برايت در برابر �رمان ايمان و �رار از زير بار مسووليت� سنگين و دشوار، توجيه مي�كند. هرچه و هركه تو را نگاه مي�دارد، تا نگه�اش داري.
.
اينها نشانه�هاي اسماعيل است. تو خود او را در زندگي�ات بجوي و بردار. و اكنون كه “آهنگ خدا� كرده�اي، در م�نا ذبح كن. گوس�ند را هم از آغاز تو خود انتخاب مكن. بگذار خدا انتخاب نمايد و آنرا بجاي ذبح اسماعيلت به تو ارزاني دارد.

-شريعتي-

2/03/2003

- مي�گ�ت: ... ميوه�ي ممنوع كه آدم را از بهشت برون كرد، آگاهيست.
» گ�ت�اش: ... عاشقيست.
- درد سوزانتر از عاشقي نيست
» از معشوق هيچ نگ�ته�اند!
- اما بودن� به از نبودن
» نبودن به از بيهوده بودن
- بيهوده ؟! مي�توان چون يكي تكه��ي دود نقش ترديد بر آسمان زد.
» مي�توان چون �سحوري“ بانگ رسوايي عاشقي زد
- عاشقي؟! در حوضچه�ي اكنون مي�بايد شنا كرد
» يا كه يكجا سير زمان را نظاره، رسوايي عالمي را �غان كرد.
...
.
كوله بار آن دو كارواني به دوش� مي�كشيد.
چونانكه در گل �رو مي�رود. پايش در عشق �رو مي�شد،
خامشي او،
همهمه�ي گنگ آن دو...

2/01/2003

“...دلهاي بزرگ و احساسهاي بلند، عشقهاي زيبا و پرشكوه مي�آ�رينند. عشقهايي كه جان دادن در كنارش آرزويي شورانگيز است. اما كدام معشوق مخاطب راستين چنين عشقي تواند بود؟
اين عشقها همواره در �ضاي مهگون اسطوره و ا�سانه سرگردانند. در دل كلمات شعر و ناله�هاي موسيقي و در روخ ناپيداي هنرها، و يا در خلوت دردمند سكوت و حسرت خيال و تنهايي، چشم به راه كسي هستند كه مي�دانند نمي�آيد. راستي، چرا عشقها راستند و معشوقها دروغ؟
.
پيداست كه من از عشقهاي بزرگ سخن مي�گويم، نه از عشقهاي شديد. از نيازي كه زاده�ي بي�اويي“ ست،‌ نه از �قر �بي�كسي“. هراس مجهول ماندن، نه درد محروم�بودن. ؛ �عشقهايي كه خبر مي�دهد“.

-كوير، ‌شريعتي-